دلم تاخت و رفت... بی تامل در حرکت بود... در پیش رو غباری بود... همین
هوای خوش عشق...اما چرا غبار آلود بود... سحرگاه تو را بس است... برای عاشقی...
بتاز ...بی تامل...به تمنای دلت گوش نکن...عشقی در راه است...
پشت این غبار مهیب ...عشق نمایان شد...من ماندم و این عشق ...که چه کنم...